مي دونم كه يك نفر هست زير اين گنبد سنگي. كه مياد رو آسمونم مي كشه يه قوس رنگي.اون كه از تبار دريا ، اون كه از نسل ستاره س .وقتي باشه هر دقيقه يه تولد دوباره س .اون كه آينه ي اتاقم از حضورش بي نصيبه .توي اينه من نشستم اما من با من غريبه .فرصتي نمونده اي عشق ! اين صدا صداي مرگه. آخرين فصل جوانه ، فصل جون دادن برگه .از تو قصه ها طلوع كن تا غروب من بميره .زير خاكستر سردم ، شعله ي تو جون بگيره .يكي بايد اينجا باشه كه من رو بدزده از من .با من از خودم خودي تر ، بين تن باشه و پيرهن .يكي بايد اين جا باشد كه شب رو كم كنه از روز. روز تازه يي بياره جاي اين روز غزلسوز .يكي بايد اينجا باشه ، اوني كه مثل كسي نيست .وقت سر دادن آواز مثل اون همنفسي نيست. فرصتي نمونده اي عشق ! اين صدا صداي مرگه. آخرين فصل جوانه ، فصل جون دادن برگه .از تو قصه ها طلوع كن تا غروب من بميره .زير خاكستر سردم ، شعله ي تو جون بگيره.
موفق باشي. خوشحال مي شم که به وبلاگ من هم بزنيد .