وبلاگ :
<-------عشق^شعر^نفس-------->از يه دخترايروني
يادداشت :
مرگ بابا بزرگترين غم من
نظرات :
20
خصوصي ،
92
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
تينا
منو خواهرم ارزومون اينه که بابام بميره حدود 30 سالمونه و خيلي وقته ازدواج کرديم از بچگي باباي بيشعورم مارو کتک ميزد يعني اول هميشه مامانمو ميزد بعد ميفتاد به جون ما مامانمو به زور طلاق داد گفت تو پيري ديگه به درد من نميخوري رفت يه زن از فاميلاي دورش صيغه کرد و باردارشد اون زنه بچشم پسر شد و اوردش تو خونمون پسربابام از اون زن هميشه خار چشم منو خواهرم بود چون باباي اشغالم پسر دوسته خلاصه بعد 20 سال زندگي با زنش به کرونا نامادريم ميميره و باباي داعشيم روز سوم نامادريم زن ميخواد با هر بدبختي بهش گفتيم لااقل صبر کن تا چهل زنت بگذره بعد چهلمش رفت يه زنرو عقد کرد دوهفته باهاش زنگي کرد به علت اينکه حال نکرد بازنه طلاقش داد مهريه روهم داد کثافت هوسباز دوباره با يکي همسن دختراش رفته دوست شده بهش قول داده که براش ماشين شاسي بلند بخره فقط اين بياد زنش بشه در صورتي که منو خواهرمو با خفت و بدبختي بزرگ کرد هميشه تا خواشته اي داشتيم مسگفت ندارم حتي جهاز بهمون نداد الان واسه خراباي تو خيابون داره خرج ميکنه الهي کهخير نبينه الهي دستاش از قبر بيرون بمونه