نبودن تو.....
و هجوم افکارات پراکنده ی منشأ گرفته از خاطرات نبودنهایت ، زندگیم را تماماْ تیره و تار می سازد.
احساسی ناشناخته ، احساسی که هرگز تجربه اش نکرده ام ، احساسی تلخ و تاریک ....
همین !
همین یک سطر توصیفی برای احساسم بود ، سطر کوچکی که معنی اش دریاییست.
قطره های اشکی که پی در پی خودشان می آیند و می روند پی کارشان !
بدون هیچ بیننده ای ، بدون هیچ داننده ای .....
حتی تو !
تو هم هرگز نخواهی فهمید نبودنت مرگ است ، مرگی برای من ، منی که دیوانه وار دوستت داشتم ، دوستت دارم و دوستت خواهم داشت !
من و آن اتفاق غم انگیز در جاده ای با دو خط ، نه موازی ، بلکه شیبدار در حال حرکتیم ، حرکت به سوی وصل...
مرا بفهم ، عشقم را .... تمام احساسهای خوبم را .... همه را بفهم !
ای تو تنها امیدم !
ای تو معشوق یکی یکدانه ام !
حواست کجاست ؟! من با توام ، با تویی که بودنم با بودنت ارتباطی عمیق دارد ، با تویی که بودنت دلیل محکمیست برای جاری شدن زندگیم به سوی نهایتی همگانی !
مرا دریاب ، من محتاجم به تو!
من در قفس آهنی تنهایی محبوسم ، ای بهانه ...