دست من بوي گلي را ميداد
زود حبسم کردند
اتهامم بستند
اتهامم هوس چيدن گل
من نگفتم به کسي
دست من بوي تو داشت
دستم عطر آگين بود
و نفهميد کسي
سر پنهان مرا
با گلي بنشستم
باغبانش بودم
و نچيدم گل را
اديب
من سزاوار نبودم كه کسي
ياد يك خاطره را
با لبي تشنهء عشق
بر لبم بنشاند
تا در عمري كه در آن
حسرت و نا كامي ست
در شب تنهائي
به تجسم به تماشا ايستم
كولهء خاطره ام
وه چه خالي مانده است
من تهي گشته ام از شوق
تهي گشته ام از عشق
wWw.HamidJon.CoM
سلام
بيزحمت اگه ميشه براي من يه لوگو بسازيد
به سليقه خودتون عاشقونه
ممنون
وب قشنگي داري ولي مواظب باش دست اجانب به اون نرسه